قتل | حوادث قتل

جزییات حکم شاهرخ و سمیه در جنایی ترین قتل تاریخ ایران | تصمیم به قتل عام داشتند

کد خبر : 45972

شاهرخ و سمیه دست به قتل خواهر و باردر سمیه زدند و قصد قتل مادرش را هم داشتند که با وجود زخمی شدن این زن او خودش را بیرون از خانه رساند و فریاد زد دزدان بچه هایم را کشتند اما خیلی زود شاهرخ و سمیه بازداشت شدند و حالا بعد از بازجویی های ابتدایی آنها باید در دادگاه حاضر شوند و بقیه داستان :

قتل دلخراش همه را شوکه کرد.قتل مقوله ترسناک و عجیبی است.قتل آدمی را نابود و خانواده ایی را عزادار میکند.قتل جنبه های مختلفی دارد.قتل هر روز در عین ناباوری بیشتر می شود.

متهمان را وارد صحن عمومی دادگاه می‌کنند. کیپ‌ تا کیپ آدم نشسته. قاضی چکش را می‌کوبد: «در این جنایت اولا متهمان هر دو نوجوان هستند و مقتولان نیز از بستگان درجه خانواده دختر بودند. در حقیقت این یک فاجعه خانوادگی است که یکی از اعضای خانواده حریم خانواده را شکسته و برای رسیدن به اهداف شوم خود برادر و خواهر بی‌گناه...». سمیه یکه می‌خورد. خبرنگارها تندتند یادداشت می‌کنند. سمیه سر می‌چرخاند اکرم را ببیند. حلقه را دیده توی دست‌هاش؟

مسلما عدم توجه و مراقبت والدین متهمان درباره اینکه فرزندانشان به کجا می‌روند و چه می‌کنند و با چه کسانی معاشرت دارند زمینه‌ساز این جنایت بوده است... از قرار معلوم این دو متهم تحت تاثیر خیالات خام نوجوانی تصمیم به ازدواج می‌گیرند ولی خانواده سمیه به لحاظ کمی سن و متناسب نبودن روحی و اجتماعی بر این عقیده بودند که ازدواج برای آنها مناسب نیست.

                                                                                                دوشنبه 17 دی‌ماه 1375-روزنامه‌ی ایران

سمیه در جایگاه قرار می‌گیرد. نور چشم‌هاش را می‌زند. قاضی خطاب به سمیه می‌گوید:‌ «شما به عنوان متهم ردیف اول بفرمایید کی تصمیم گرفتید اعضای خانواده‌تان را بکشید؟» سمیه به شاهرخ نگاه می‌کند. شاهرخ به جایی دور. بلند می‌گوید: «خیلی وقت پیش تصمیم گرفتم. نقشه را کشیدم و به شاهرخ گفتم». روی مفرد بودن فعل تاکید می‌کند. نسبت به سن‌اش زیادی گنده حرف می‌زند. «حالا که فهمیدم راه بازگشتی ندارم. تصمیم گرفتم کلیه‌ام رو بفروشم برای جبران».

پس از بازجویی‌های اولیه از سمیه و شاهرخ آنها برای آزمایش‌های مختلف در اختیار پزشکان اداره پزشکی قانونی قرار گرفتند که پزشکان و روان‌شناسان پس از آزمایش‌های مختلف اعلام کردند سمیه و شاهرخ از سلامت کامل برخورداند و از نظر روانی و عقلانی هیچگونه مشکلی ندارند.                                       دوشنبه 15 بهمن 1375-روزنامه ایران

خبرنگارها با تعجب به هم نگاه می‌کنند. قاضی سعی می‌کند به صدای سوزناک و کودکانه‌ی سمیه اعتنا نکند. صداش خراش می‌اندازد روی تن دادگاه. برای بار دوم می‌پرسد: «یعنی قبول داری خواهر و برادر کوچکتر از خودت را بی‌رحمانه به قتل رساندید و قصد داشتید پدر و مادرت را هم بکشید؟». سمیه بلند و محکم می‌گوید: «بله قبول دارم. من آنها را کشتم می‌خواستم همه اعضای خانواده را بکشم... همه دختران و پسران  جوانانی که مثل خودم هستند را بکشم و آنها را از این زندگی راحت کنم... بعد اعدام شوم...» شبیه به دختربچه‌ای که اسباب‌بازی‌اش را خراب کرده.

سمیه با صدایی لرزان گفت: «آقای قاضی من را خیلی وقت پیش کشته‌اند هیچ کس دنبال قاتل من نبود. حالا جسم سمیه است که با شما حرف می‌زند من فکر می‌کردم زندگی ما یک زندان است ولی حالا که بازداشت شده‌ام معنی واقعی زندان را میفهمم».

دوشنبه 15 بهمن 1375-روزنامه ایران

قاضی نفس بلندی می‌کشد. طوری که ریه‌ها پر می‌شود و خالی نه: «پدر و مادرت حاضر به گرفتن وکیل نشدند و خواهان قصاص‌اند. دادگاه طبق قانون برایت یک وکیل تسخیری انتخاب کرده» انگار دست دختربچه را گرفته و به زور می‌کشاند توی دنیای بزرگ‌ترها. جایی که چند شب قبل به صورت هولناکی به آنجا قدم گذاشته بود.

سمیه درباره احساسش بعد از قتل گفت: «وقتی کشتم دست و صورتم را شستم. خواستم برقصم. پدرم را به شکل اختاپوس می‌دیدم. آغوشش پر از نفرت است. یک شب بدون اشک نخوابیده‌ام...».

                                                                                                    سه‌شنبه 16 بهمن 1375-روزنامه ایران

شاهرخ یقه‌ی پلیور یقه‌اسکی سفیدش را دور گردن تاب می‌دهد. زیپ سویی‌شرت کلاه‌دار خاکی رنگش را بالاتر می‌کشد، دور دهانش را پاک می‌کند، شلوارش را مرتب می‌کند. دوباره به سرش دست می‌کشد. دست‌هاش، مردد و بی‌قرارند. موهاش کوتاه شده و فرق وسط ندارد. قاضی احظارش می‌کند:

«شما متهم هستید به طرح دوستی با سمیه. به رابطه داشتن با ایشون و طراحی کردن نقشه‌ی قتل خانواده شهبازی‌نیا. همچنین اقدام به شروع قتل اکرم بدوی. آیا اتهام‌های وارده را قبول داری؟»

شاهرخ به جای خالی موهای بلندش دست می‌کشد. دور دهانش را پاک می‌کند. چندبار سعی می‌کند بگوید «من...» نمی‌تواند. از گوشه‌ی چشم سمیه را می‌بنید. تکان شانه‌هاش را. آخرین زورش را برای قهرمانی می‌زند. با صدای مردی مچاله از ته گلوش می‌گوید: «من.. نمی‌خواستم اینطوری بشه. من ....» و بعد انگار مجاب شده باشد دیگر قهرمان نیست، سرگشته و پریشان و رنگ‌پریده می‌ایستد. جای خالی مارها با هیچ چیز پر نشده.

«خودتان را کنترل کنید. آیا شما مرتکب قتل سپیده و محمدرضا شدید؟». قاضی دوباره می‌پرسد. شاهرخ آرام می‌گوید:‌ «بله». سمیه جور عجیبی نگاهش می‌کند.

از صبح دیروز پس از انتشار روزنامه پدران و مادرانی که شرح جنایت عبرت‌آموز را خوانده بودند، مرتبا با گروه حوادث تماس می‌گرفتند و ضمن ابراز تاسف از این فاجعه بر لزوم توجه والدین به رفتار و کردار فرزندان و ایجاد روابط عاطفی با آنان تاکید می‌کردند... {...}

دختر جوانی که خود را یکی از سابق همکلاسی سمیه معرفی کرد گفت: چند سال پیش با سمیه همکلاس شدم. دختری بود آرام و کم‌حرف و حال برایم باورکردنی نیست که او در این حادثه با این چهره نشان داده شده است.

                                                                                              پنچشنبه 20 دی‌ماه 1375-روزنامه‌ی ایران

چند دختر دبیرستانی ته سالن جمع شده‌اند و با چشم‌هایی براق و ترس‌خورده دارند درگوشی پچ‌پچ می‌کنند. هم سن و سال سمیه‌اند اما از سمیه می‌ترسند. از شاهرخ. از عشق. از رنگ باختن چیزی که با دیدن سمیه و شاهرخ حسرت‌ داشتن‌اش را می‌خوردند. مادرها اجازه داده‌اند بیایند اینجا تا از نزدیک عاقبت عشق و عاشقی هم‌کلاسی‌شان را ببینند. دخترهای 15 ساله‌ی سال 75 با هر ضربه‌ی چکش قاضی یک قدم از چیز تیز و لبه‌داری به نام عشق فاصله گرفتند. دخترهای عاشق آن سال، زن‌های سرخورده‌ی 22 سال بعدند و شاید هیچ‌کس جز آنها معنی نگاه سمیه به شاهرخ را نفهمید. معنی استیصال عشق را، وقتی سمیه به دست‌های دستبند خورده‌ی شاهرخ نگاه کرد و داد زد: «ببریدش نمی‌تونم اینطوری ببینمش». خبرنگارها این جمله را یادداشت کردند. آنها به جای عشق نوشتند گناه، به جای عاشق نوشتند قاتل و به جای دوست‌ نوشتند همدست و به مادرها و پدرها هشدار دادند. آنها تیتر زدند: «عاقبت عشق شوم سمیه و شاهرخ» و تنها باری بود که باکس کوچک «جنایت خیابان گاندی» در کنار تیتر درشت نامزی سیدمحمد‌خاتمی روی نیم‌تای صفحه‌ی اول نشست. بهمن سال 75 آبستن دو نوزاد عجیب‌الخلقه بود:‌ بازگشایی سیاسی و سلاخی عشق.                       

تیمسار یوسف رضاابوالفتحی وقوع این حادثه را برای خانواده‌ها یک هشدار جدی دانست و گفت: عدم کنترل فرزندان، رفت‌وآمدهای آنان با دوستان ناباب و دسترسی جوانان و نوجوانان به فیلم ها و تصاویر ماهواره‌ای ضد اخلاقی آنان را به انحرافات اخلاقی سوق می‌دهد که چنین حوادث دلخراشی را در پی خواهد داشت. وی به والدین تاکید کرد که مراقب رفتار و معاشرت فرزندان خود باشند و ضمن برخورد مناسب با آنان رفت و آمدهایشان را کنترل کنند.                                                                                

                                                                       یکشنبه 16 دی‌ماه 1375-روزنامه‌ی ایران      

 

ساعت 10 صبح. 17 بهمن. قرائت رای نهایی دادگاه عمومی تهران

محاکمه شاهرخ و سمیه روز یکشنبه این هفته در سرسرای محاکمات مجتمع قضایی ویژه انجام شد. رای دادگاه عمومی تهران درباره عاملان جنایت خیابان گاندی ظهر دیروز اعلام شد و بر اساس این رای قاضی دادگاه شاهرخ و سمیه را مجرم تشخیص داد و هردو را به قصاص اعدام محکوم کرد.

برف تند و کولاکی می‌ریزد کف خیابان. سمیه زیر چادر سورمه‌ای چروک‌اش جمع شده. چند روز توی بازداشت است؟ شمارش روزها از دستش در رفته. زن‌های توی کانون اصلاح و تربیت با هم حرف می‌زنند توی سرش. صداها تند و تیز و برنده است. باید حدس می‌زد اختاپوس رضایت ندهد. انگشت‌هاش کم است برای شمردن سال‌های زندگی پیش‌روی توی زندان. خواب دیده بود با شاهرخ فرار کرده‌اند. با لباس عروسی که دیگر سفید نبود. چشم می‌چرخاند اختاپوس را ببیند. مثل همیشه جایی نشسته که نمی‌بیندش. اکرم آن گوشه سرش را تکیه داده به دیوار. سمیه گریه می‌کند. دخترها توی سرش می‌خوانند: «دختره اینجا نشسته، گریه می‌کنه، زاری می‌کنه، از برای من، پرتقال من، یکی رو بزن، یکی رو نزن».

سرنوشت متهمان؛ دیروز یکی از قضات اجرای احکام مجتمع قضایی امام خمینی(ره) درباره متهمان گفت :آنان به رشد کافی رسیده‌اند و در دادگاه عمومی محاکمه خواهند شد و مجازات اینگونه جنایات قصاص نفس است. وی افزود: ‌اگر خانواده مقتولان نیز گذشت کنند چون اینگونه جنایات ارتباط مستقیم با جامعه و نظم عمومی دارد بنابراین قاضی می‌تواند پنج تا ده سال مجازات زندان برای متهمان تعیین کند.

چهارشنبه 19 دی‌ماه 1375-روزنامه‌ی ایران. باکس کوچکی در شانه‌ی سمت چپ صفحه                          

 قاضی حکم را می‌خواند: «مجازات شلاق برای رابطه‌ی نامشروع. دوبار قصاص برای قتل عمد». واژه‌ی نامشروع توی سر سمیه زنگ می‌خورد. دو زن دوبر بازوش را می‌گیرند و تا ماشین روبروی دادگاه اسکورتش می‌کنند. دوربین‌ها فلاش می‌زنند و چشم‌هاش را می‌زنند. زن توی کانون گفته بود گناه کردی. گناه کبیره و بعد سمیه را روبروی دوربین سمج عکاس روزنامه نشانده بود تا بگوید: «درس عبرتی برای خانواده‌ها و جوانان هستم» و آنها تیترش کنند.

صبح روز چهارشنبه هنگامی که حکم قصاص (اعدام) شاهرخ را در مرکز نگهداری جوانان بزهکار، به او ابلاغ کردند، لحظه‌ای به فکر فرو رفت و بعد به مأمور ابلاغ گفت: لااقل دو ساعت پیش از آن که مرا به پای چوبه دار می‌برید، بگذارید سمیه را عقد کنم تا به‌عنوان شوهر او اعدام شوم. اما واکنش سمیه در بند زندان اوین نسبت به رأی دادگاه که او را مستحق مجازات مرگ دانسته است، متفاوت بود. او در سکوت و بی‌تفاوتی حکم را شنید و بی‌آن که سخنی بگوید پای ورقه حکم را امضا کرد و به میان زنان زندانی برگشت. در حالی که همان چهره غمزده و چشم‌های خیس از اشک خود را حفظ کرده بود.

                                                                                 ماهنامه قرن 21-بهمن 1375

 

از امروز تا لحظه اجرای حکم قصاص سرنوشت هر دو محکوم در دستهای والدین سمیه است. پدر سمیه به عنوان شاکی خصوصی هر گاه یکی یا هردو محکوم را ببخشد از قصاص نجات خواهند یافت.                                                         پنجشنبه. 18 بهمن 1375

12 سال  بعد از حادثه

بهمن 1387 . بعد از رضایت پدر و تغییر حکم قصاص متهمان به زندان

در یکی از روزهای برفی سال 87، درست همان زمانی که مردی از جنس مردم با لبخندی گشاده و دستی که به نشانه‌ی احترام بالا برده، سفرهای استانی‌اش را برای انتخابات بعدی شروع کرده بود و نوید فردایی بهتر می‌داد، رد پای خونی دختری 27 ساله روی برف‌های حاشیه‌ی اوین ظاهر شد. دختری که حالا جوجه اردک زشتی بود که نه نای عاشقی داشت و نه توان زندگی. برگشته بود تا با زنده بودن‌ تاوان پس دهد. دو سال قبل پسری 28 ساله همین مسیر را آمده بود و رد پاش برای همیشه محو شده بود. فقط بلندترین کاج میدان ونک تکانی خورده بود و دوربین‌های مداربسته‌ی دور میدان چرخیده بودند سمتش و درخت باز به خواب زمستانی رفته بود. دنیا داشت روی همان چرخی که بود می‌چرخید و جوان‌ها دور میدان ونک را قرق کرده بودند و پوستر پخش می‌کردند. هیچ‌کدام از دانشجوهای دور میدان، آواز غمگین دختری از دوران سازندگی را نشنید. دختری با پری سیاه زیر دامن‌اش.

پیشنهاد قتل شوهر

سرانجام رابطه به تصمیم به فرار ختم شد. دخترش هم از رفتارها و آسیب‌های جسمی و روحی که از پدر می‌دید، رنج می‌برد و قصد فرار از خانه را داشت. منیره فرزندانش را بسیار دوست داشت و حاضر به فرار با مرتضی نشد تا اینکه مرتضی نقشه قتل همسر منیره را کشید.

در پیام‌هایی که بین آنها رد و بدل شده، منیره از انجام این کار اظهار ناتوانی کرده اما مرتضی اصرار داشته که کار سختی نیست و او می‌تواند تنها نظاره گر  باشد و کار را خودش انجام می‌دهد فقط از منیره می‌خواهد که شب چند قرص خواب آور داخل غذای همسرش بیندازد.

منیره داروها را تهیه می‌کند اما با سرچ در گوگل متوجه می‌شود که این قرص‌ها تأثیر چندانی بر بیهوشی ندارد، موضوع را با مرتضی در میان می‌گذارد و او هم داروهای جدیدی تهیه کرده و به منیره می‌رساند.

شوهر منیره شب غذایش را همراه با داروهای خواب آور حل شده، می‌خورد اما همان‌طور که منیره حدس زده بود چندان بیهوش نمی‌شود. از این رو صبح که مرتضی وارد خانه می‌شود با وی گلاویز می‌شود.

پیامک در صحنه قتل

مرتضی طی پیامکی از منیره می‌خواهد که طناب را به دستش برساند، منیره برای مرتضی طناب می‌رساند و قاتل طناب را دور گردن او می‌پیچد و خفه‌اش می‌کند. جسد را به بیابان‌های اطراف شهر می‌برند و می‌سوزانند. پرونده جنایی با اعلام مفقود شدن همسر تشکیل می‌شود. اولین مظنون‌ها اهالی خانه بویژه همسرش هستند و طولی نمی‌کشد که این نقشه بر ملا شده و منیره و مرتضی دستگیر می‌شوند.

گردن گرفتن قتل

منیره با تصوری که از عشق مرتضی به خودش داشته، قتل را گردن می‌گیرد. بازجویی‌ها ادامه می‌یابد اما بررسی پیامک‌ها بویژه پیامک مربوط به آوردن طناب برای مرتضی نشان می‌دهد که منیره در صحنه حضور نداشته است. دوری فرزندان و واقع بینی منیره بعد از گذراندن مدتی محکومیت در زندان یزد، او را به اقرار وا می‌دارد و طی نامه‌ای به بازپرس قتل ماجرا را بیان می‌کند و در پایان تأکید می‌کند که در انداختن طناب به گردن همسر و خفه کردن او نقشی نداشته است.

پرونده وارد فاز جدیدی می‌شود. حمیدرضا جلیلی، بازپرس ویژه قتل او را به دادسرا فرا می‌خواند. زن جوان اما رنجور با دست بند وارد اتاق بازرس می‌شود و لب به اقرار می‌گشاید. بر لبش خنده‌های تلخی است که با یادآوری اتفاقات باز هم نمایان می‌شود. بااجازه بازپرس وارد زندگی شخصی‌اش می‌شوم و منیره نیز اجازه می‌دهد که پرونده را بازتر و رسانه‌ای کنیم.

نشستن اجباری پای سفره عقد

۱۶ سال مرا کشت. کارگر یکی از کارخانه‌های یزد بود و همه زندگی‌اش بجز ساعاتی که در محل کار بود، به مشاجره، بحث و کتک زدن من و فرزندانم سپری می‌شد. ۱۹ سال داشتم که به اصرار پدرم با فردی ازدواج کردم که ۱۱ سال از خودم بزرگتر بود. هم از اقوام و هم از دوستان نزدیک برادرم بود و به خانه ما رفت و آمد داشت و حتی از نوه عمویم که در خانه ما خیاطی یاد می‌گرفت، خوشش می‌آمد و بارها اقرار کرده بود، عاشقش است.

نمی دانم چطور شد که پدرم اصرار به ازدواج ما داشت. وقتی با مقاومت من روبه‌رو شد به من اتهام زدند که با کسی رابطه دارم اما این موضوع در خانه ما تکراری بود. خواهرم که ۵/۵ سال از من بزرگتر است هم به همین شیوه قربانی ازدواج اجباری شده بود. برادر دیگرم هم که ۳ سال از من بزرگتر است با همین رفتارهای پدرم، بعد از ازدواج با دخترخاله‌ام مجبور به طلاق وی و ازدواج مجدد با دختری شد که پدرم برایش انتخاب کرد.

این اتفاقات حتی مادرم را به خودکشی واداشت که ناموفق بود اما رفتارهای پدرم که راننده بیابان بود، تغییری نداشت. گفته بود که این تصمیم آخر اوست وگرنه به زور وارد عمل می‌شود. شناسنامه‌ام را برای تعیین آزمایش و قرار عقد به دفترخانه ازدواج داده بود.

چشمم را که باز کردم دیدم به ازدواج مردی درآمده‌ام که هیچ علاقه‌ای به وی ندارم اما با این حال تلاش کردم که با جبر روزگار کنار بیایم و زندگی‌ام را بسازم. خیاط ماهری بودم و درآمد خوبی داشتم، برخوردهای همسر از لحاظ جسمی و روحی باعث می‌شد که بیشترین ساعات روز را در اتاق بالای خانه به خیاطی مشغول باشم.

از طرف دیگر فحاشی‌ها و کتک زدن‌های شوهرم من و فرزندانم را عاصی کرده بود و من برای اینکه کمتر در معرض برخورد با او قرار بگیرم بیشتر خیاطی می‌کردم و حتی سرویس مدرسه را نیز به عهده گرفتم.

در این بین، زمانی که برای تعمیر ماشینم به یک تعمیرگاه مراجعه کردم، با مرتضی آشنا شده و با لغزشی که داشتم، با وی وارد رابطه شدم.

اینها گفته‌های منیره از شروع رابطه‌ای به ظاهر عاشقانه اما گناه آلود و فرصت طلبانه است که به پشت میله‌های زندان ختم شد. این ارتباط ۸ ماهی با گشت وگذار در شهر با خودرو ادامه داشت و سرانجام به رفت و آمد به خانه منیره ختم شد.

اما وارد شدن مرتضی به حریم خانه منیره، روند تلخ‌تری به این رابطه بخشید. روزی که همسر منیره با ورود به خانه، مرد دیگری را در خانه خود مشاهده کرد، منیره مرگ را در پیش روی خود دید.

همه کمک کردند تا شوهرش تصور رابطه بین منیره و مرتضی را از سر بیرون کند و منیره رابطه‌اش را قطع کرد.

شروع مجدد رابطه با تداوم کمبودها

اما مجدد این رابطه آغاز شد که سرانجامی جز پشیمانی و برملا شدن رابطه به ظاهر عاشقانه اما پوچ نداشت. بازپرس قتل ماجرا را از ابتدای ارتباط‌های منیره و مرتضی دنبال کرده بود و همه بر اصرار مرتضی به ادامه رابطه و تأکید منیره به پایان دادن آن ختم می‌شد.

عشق دوم مرتضی

نقشه قتل را مرتضی کشید؛ همان‌طور که ۳ روز بعد از قتل همسر منیره، برای قتل شوهر یکی دیگر از طعمه‌های روابط به ظاهر عاطفی خود نقشه کشیده بود. منیره آن زن را می‌شناخت و نامش را از مرتضی شنیده بود و با این پاسخ مواجه شده بود که با محکم شدن رابطه‌شان، او را دست به سر خواهد کرد اما با شنیدن متن پیامک برق از سرش پرید.

در این پیامک مرتضی به زن آسیب دیده دیگری تأکید کرده بود که برای تداوم رابطه باید همسرش را از سر راه بردارد و با هم فرار کنند. همان ادعایی که برای ادامه رابطه با منیره داشت.

جلوگیری از دیدار فرزندان مقتول با مادرشان

از بهمن ماه سال گذشته دستگیر شدم. هر چهارشنبه منتظر دیدار فرزندانم هستم اما خانواده همسرم از ملاقات فرزندانم جلوگیری می‌کنند و حتی ارتباط تلفنی کوتاهی هم که با آنها دارم تحت کنترل است و به فحاشی خانواده او ختم می‌شود.

پدرم بارها و بارها به من سر می‌زند و با اظهار پشیمانی که در چشمانش موج می‌زند جویای احوالم هست و اینکه تلاش می‌کند از زندان آزاد شوم اما نمی‌داند که این وضعیت بیشتر نتیجه همان رفتارهایی است که در گذشته داشته است.

جزئیات وقوع قتل‌ها در استان یزد

بازپرس ویژه قتل، منیره را به بیرون راهنمایی می‌کند و درباره آسیب‌هایی که جدا از رابطه نامشروع، منیره را به این وضعیت رسانده است، حرف می‌زند.

حمیدرضا جلیلی همه این مشکلات را ناشی از تغییرات فرهنگی می‌داند و می‌گوید: بازه سنی قاتلانی که در یزد زندانی هستند بین ۲۰ تا ۴۰ سال است. البته قاتل زن کمتر داریم و بیشتر همدست هستند و قتل را مرد دیگری مرتکب شده است.

وی با تأکید بر اینکه یک سوم از قتل‌هایی که در یزد روی می‌دهد مربوط به اتباع بیگانه، یک سوم مهاجران و یک سوم یزدی‌ها هستند، می‌افزاید: بیشتر قتل‌هایی که در استان وقوع می‌یابد از نوع هیجانی و فاقد برنامه‌ریزی قبلی است.

وی می‌گوید: پرونده‌های مربوط به قتل با نقشه قبلی در استان کم داریم و بیشتر قتل‌ها بر اثر هیجان‌های ناشی از مشکلات اقتصادی و روانی است که بر افراد وارد شده است.

بازرس ویژه قتل می‌افزاید: ارتکاب قتل در استان یزد نسبت به جمعیت این شهر در کشور چندان وخیم نیست اما روند صعودی دارد و این نشأت گرفته از مشکلات فرهنگی، اقتصادی و مشکلات ناشی از بروز کرونا و عدم استفاده درست از فضای مجازی است.

وی تأکید کرد عدم داشتن مهارت زندگی، کمبود محبت و نبود ارتباط صحیح از سوی زوجین، فضا را برای برقراری ارتباطاتی که با محبت همراه است، هموار می‌کند و به اینجا ختم می‌شود.

بازپرس ویژه قتل تضاد فرهنگی را یکی از دلایل بروز بزه‌ها از جمله قتل عنوان می‌کند و می‌افزاید: زمانی که با حضور مهاجران، فرهنگ یزد مغلوب فرهنگ آنها شده است، زمینه برای وقوع برخی جرایم رو به افزایش است.

سخن آخر....

اکنون حضور چندین ماهه منیره در زندان مرکزی یزد، نتیجه این ارتباط نادرستی است که ریشه‌های آن از اصرار خانواده به ازدواج اجباری، بیماری روانی همسر و عدم پذیرفتن درمان، کمبود محبت و آزارهای جسمی و روحی در اثر نبود مهارت‌های زندگی و در نهایت دردام افتادن است.

بررسی و پژوهش همه جانبه درباره این موضوع وظیفه کارشناسان، متولیان امر و متخصصان است اما اگر منیره در خانه احساس امنیت می‌کرد و تحت اجبار قرار نمی‌گرفت، قطعاً الان در زندان نبود.

قتل مرد جوان به دستور همسرش

 رسیدگی به این پرونده مخوف در یکی از روزهای گرم شهریور سال۹۸ شروع شد. زنی سراسیمه به یکی از کلانتری‌های کرج رفت و مدعی شد شوهرش سعید ۳۹ساله که دیروز خانه را برای کار ترک کرده بود، برنگشته و دیگر خبری از او ندارد. این جمله کافی بود تا تیمی از کارآگاهان جنایی برای کشف راز این پرونده تشکیل شود. 

در نخستین گام افسر پرونده برای کشف سرنخی تازه دستور داد مکالمات و تماس‌های زن جوان به نام مهری ۳۴ساله تحت کنترل قرار گیرد. با کنترل تماس‌های تلفنی مهری بود که کارآگاهان دریافتند این زن با مرد غریبه‌ای به نام ناصر رابطه مخفیانه‌ای دارد. بنابراین ناصر به آگاهی منتقل شد و در تحقیقات بعدی مشخص شد که وی آخرین فردی بوده که قبل از ناپدید شدن سعید با او در تماس بوده است.

بازجویی‌های فنی ادامه پیدا کرد و سرانجام ناصر در اظهاراتش به رابطه مخفیانه با مهری اعتراف کرد؛ اعترافی که راز یک جنایت مرموز را نشان می‌داد.

ناصر در جریان اعتراف‌های تکان‌دهنده به رابطه نامشروع مخفیانه‌اش با مهری اشاره کرد و گفت: مدتی بود که با مهری رابطه داشتم و بعد از رابطه‌های مکرر بود که شیفته او شدم و این شیفتگی به حدی رسید که دلباخته هم شدیم و برای دیدن همدیگر لحظه‌شماری می‌کردیم. مهری در ملاقات‌هایی که باهم داشتیم، بارها گفته بود که شوهرش را دوست ندارد و او را آزار می‌دهد.

دستور قتل توسط زن خائن

ناصر ادامه داد: پس از مدتی سعید متوجه ارتباط ما شد و از من خواست تا با هم ملاقات کنیم. وقتی موضوع را به مهری گفتم، او پیشنهاد داد تا سعید را به باغی که متعلق به یکی از دوستان مهری بود، بکشانم؛ سپس با همدستی پسرعمه‌ام به نام شهرام او را با چاقو کشتیم و جسدش را داخل چاهی در باغ متروکه انداختیم.

با اعتراف ناصر بود که بازپرس کشیک قتل و تیمی از مأموران آگاهی به باغ متروکه در محمدشهر رفتند و جسد سعید را چند روز بعد از جنایت در عمق ۱۰ متری یک چاه وسط باغ کشف کردند. با دستور بازپرس کشیک قتل جسد سعید به پزشکی قانونی منتقل شد.

بازداشت مهری و شهرام

با پیدا شدن جسد سعید بود که دستور دستگیری مهری و شهرام دیگر متهمان این پرونده از سوی بازپرس صادر شد و خیلی زود زن خیانتکار و پسرعمه ناصر دستگیر شدند. مهری و شهرام هم در ادامه بازجویی‌ها لب به اعتراف گشودند و راز جنایت خود را برملا کردند.

در دادگاه چه گذشت؟

مهری، ناصر و شهرام ۳ متهم این پرونده پس از صدور کیفرخواست از سوی دادسرای جنایی راهی زندان شدند و در صف محاکمه قرار گرفتند.

پس از یک سال نخستین مرحله محاکمه در شعبه اول دادگاه کیفری استان البرز برگزار شد اما این جلسه نتوانست قضات را برای صدور حکم آماده کند، بنابراین پس از تکرار جلسه رسیدگی که در آن اولیای‌دم خواستار قصاص عاملان قتل پسرشان بودند، متهمان به نوبت پشت میز محاکمه ایستادند.

نخست زن جوان به اتهام معاونت در قتل شوهرش و رابطه پنهانی با مرد غریبه تحت محاکمه قرار گرفت. این زن که در توجیه رابطه‌اش به آزار و اذیت‌های سعید اشاره می‌کند، مدعی شد از دست رفتارهای بد شوهرش تن به دوستی با مرد غریبه داده است.

او ادعا کرد: از کتک‌های سعید خسته شده بودم، حتی او حاضر نبود مرا طلاق بدهد.

پس از پایان اظهارات مهری بود که ناصر در مرحله دیگری مقابل دادرسان دادگاه ایستاد و از عشق و عاشقی‌اش گفت. او مدعی بود به خاطر این عشق دست به این جنایت زده است تا زمینه ازدواجش با مهری فراهم شود.

متهم دیگر پرونده که پسرعمه ناصر است و شهرام نام دارد، با بیان اینکه فریب خوردم، گفت: پسردایی‌ام از من خواست این مرد را که مرد بدی است و ظلم زیادی در حق مهری کرده و مانع ازدواج آنهاست، به باغی بکشانیم و بعد او را ۲ نفری با چاقو به قتل رساندیم و برای اینکه راز این جنایت پنهان بماند، جسد او را داخل یک چاه در باغ متروکه انداختیم و هیچ وقت فکر نمی‌کردم روزی این ماجرا فاش شود. من اشتباه کردم و اصلاً نباید فریب حرف‌های پسردایی‌ام را می‌خوردم.

حکم اولیه دادگاه

با پایان جلسه سردار دوستعلی جلیلیان اظهارداشت: در پی تماس تلفنی با مرکز فوریت های پلیسی ۱۱۰ مبنی بر قتل مردی میانسال در مراسم عروسی دخترش مقابل در یکی از تالارهای پذیرایی در خیابان اصلی شهرستان زابل ، بلافاصله ماموران پلیس آگاهی در صحنه حاضر و اقدامات تخصصی خود را جهت شناسایی و دستگیری عامل این جنایت آغاز کردند.

وی افزود: با حضور ماموران در محل و انجام تحقیقات اولیه مشخص شد، مردی ۵۵ ساله به علت اصابت ضربه چاقو از پشت کمر دچار جراحت و خونریزی شدید و به مراکز درمانی منتقل شده که به علت شدت جراحات وارده در مسیر بیمارستان فوت کرده است.

فرمانده انتظامی سیستان و بلوچستان تصریح کرد: در همان بررسی های اولیه پلیس مشخص شد قاتل که همسرمقتول بوده به دنبال اختلاف خانوادگی در پایان مراسم عروسی دخترش با وی درگیر و با ضربه چاقو از ناحیه پشت کمر، شوهر خود، را به قتل می رساند.

وی ادامه داد: در نهایت کارآگاهان پلیس با انجام اقدامات تخصصی، قاتل در کمتر از ۳۰ دقیقه توسط پلیس شناسایی و دستگیر که انگیزه قتل اختلافات خانوادگی عنوان شد.

قتل دختر جوان با چاقو توسط مرد افغان

آن روز از پروانه خواستم به محل کارم بیایدکه باهم صحبت کنیم اما او پافشاری می‌کرد که دیگر باهم ارتباطی نداشته باشیم، من هم گفتم اگر قرار است ازدواج نکنیم پول‌هایی را که از من گرفتی باید پس بدهی وگرنه تو را می‌کشم.

کارگر ساختمانی که به خاطر ۳۰ میلیون تومان دختر مورد علاقه‌اش را کشته بود در حالی محاکمه شد که مدعی است قصد ازدواج با این دختر را داشته است.

رسیدگی به پرونده قتل دختر جوان از دی 98 با کشف جسد دختری جوان در ساختمانی نیمه‌ساز آغاز شد.

پس از این گزارش، مأموران به محل حادثه در جنوب تهران اعزام شدند. بررسی‌ها نشان می‌داد که مقتول با ضربه‌های متعدد چاقو به قتل رسیده است. در ادامه جسد برای تشخیص هویت و علت مرگ با دستور مقام قضایی به پزشکی قانونی منتقل شد و شناسایی عامل قتل در دستور کار مأموران قرار گرفت.

چند روز پس از این ماجرا، خانواده‌ای با مراجعه به اداره پلیس از ناپدید شدن دخترشان به نام پروانه خبر دادند. از آنجا که نشانه‌هایی که این خانواده از دخترشان به مأموران ارائه دادند با جسد کشف شده شباهت زیادی داشت، آنها را برای شناسایی به پزشکی قانونی فرستادند و بدین ترتیب با تأیید این خانواده مشخص شد جسد متعلق به پروانه است.

با روشن شدن هویت مقتول، پلیس تلفن همراه او را مورد بررسی قرار داد و دریافت که وی از ماه‌ها قبل با پسر جوانی به نام رحمان که از اتباع افغان است در ارتباط بوده بنابراین دستور دستگیری رحمان صادر شد و وقتی مأموران به محل کار او رفتند مشخص شد که وی در همان ساختمان نیمه‌ساز کار می‌کرده و همزمان با کشف جسد از محل کارش خارج و متواری شده است که یک هفته بعد با ردیابی مظنون پرونده، او بازداشت شد.

رحمان بعد از دستگیری و در همان بازجویی‌های اولیه به قتل پروانه اعتراف کرد و گفت: من و پروانه چند ماه قبل در خیابان آشنا شدیم. از همان ابتدا با او روراست بودم و صادقانه گفتم که هم افغانستانی هستم و هم کارگرساختمان.

پروانه هم قبول کرد که باهم دوست باشیم.بعد از چند هفته به خاطر علاقه به او پیشنهاد ازدواج دادم که قبول کرد.از آنجا که به پروانه اعتماد داشتم پول‌هایم را به او می‌دادم تا هم برای خودش خرج و هم پس‌انداز کند. در طول دوران دوستی‌مان حدود ۳۰ میلیون تومان به او دادم. تا اینکه یک روز به من گفت از ازدواج با من منصرف شده است. او گفت برای خودم کار پیدا کرده‌ام و مستقل شده‌ام و فعلاً دوست ندارم ازدواج کنم و چون خیلی دوستش داشتم چند بار اصرار کردم که دوباره فکر کند و اجازه بدهد به خواستگاری‌اش بیایم اما او قاطعانه می‌گفت نه.

متهم درباره روز حادثه نیز گفت:آن روز از پروانه خواستم به محل کارم بیایدکه باهم صحبت کنیم اما او پافشاری می‌کرد که دیگر باهم ارتباطی نداشته باشیم، من هم گفتم اگر قرار است ازدواج نکنیم پول‌هایی را که از من گرفتی باید پس بدهی وگرنه تو را می‌کشم.

فکر می‌کردم پروانه با این تهدید می‌ترسد اما آنقدر خونسرد و بی‌تفاوت برخورد کرد که عصبی شدم و با چاقو چند ضربه به او زدم، وقتی روی زمین افتاد به خودم آمدم و دیدم نفس نمی‌کشد. این شد که از ترس وسایلم را جمع کردم و تصمیم گرفتم بسرعت از ایران خارج شوم اما پلیس بازداشتم کرد.پس از اعتراف‌های متهم و بازسازی صحنه جرم، تحقیقات تکمیل و پرونده قتل دختر جوان برای رسیدگی به دادگاه کیفری یک استان تهران فرستاده شد.

درابتدای جلسه دادگاه، اولیای دم درخواست قصاص کردند.پس از آن متهم به جایگاه رفت و گفت:من به قصد کار و ساختن یک زندگی جدید به ایران آمده بودم اما پروانه با احساساتم بازی و زندگی‌ام را نابود کرد. من عاشق او بودم هیچ وقت نمی‌خواستم او را بکشم حالا هم پشیمانم و از خانواده او می‌خواهم من را ببخشند.

پس از پایان اظهارات متهم و وکیل او، قضات برای صدور رأی وارد شور شدند.