قتل | حوادث قتل
این زن دستور قتل شوهرش را داد| سرنوشت شوهر چه شد؟
مرد جوان وقتی با سر و دست شکسته در بیمارستان به هوش آمد، از همسرش به اتهام آدم ربایی و شروع به قتل شکایت کرد.
قتل دلخراش همه را شوکه کرد.قتل مقوله ترسناک و عجیبی است.قتل آدمی را نابود و خانواده ایی را عزادار میکند.قتل جنبه های مختلفی دارد.قتل هر روز در عین ناباوری بیشتر می شود.
«وقتی در بیمارستان به هوش آمدم سرم به شدت تیر می کشید و چشمانم سیاهی می رفت.اصلا نمی دانستم کجا هستم، چند شنبه است و چه بلایی سرم آمده است.
ناله ای کردم و می خواستم دستم را روی سرم بگذارم که متوجه شدم دستم سنگین است.انگار یک وزنه خیلی سنگین به دستم وصل بود.نمی توانستم سرم را بچرخانم و دستم را نگاه کنم.اما بعدا فهمیدم که دستم هم در گچ بود.»
آدم ربایی زن و شوهری
مدتی قبل رسیدگی به شکایت مرد جوان 35 ساله به نام پیمان با موضوع آدم ربایی و ضرب و جرح در دستور کار غلامحسین صادق زاده بازپرس شعبه هفتم دادسرای جنایی تهران قرار گرفت.
مرد جوان که با دست گچ گرفته و سر باندپیچی شده و صورت کبود روبروی بازپرس نشسته بود، در حالی که برگه معاینه پزشکی را قانونی را در دست داشت در شرح شکایت خود گفت:«از مدتی قبل با همسرم به نام نیلوفر اختلافات زیادی داشتم.
او اعتیاد من را بهانه کرده بود و به خاطر این موضوع با من دعوا راه می انداخت اما من می دانستم که مشکل او اعتیاد نیست و می خواست به اهداف مالی خود در زندگی مان برسد! با اینکه اعتیاد دارم اما کارم را با جدیت ادامه می دادم و مشکل مالی ندارم.
همسرم از همان ابتدای زندگی به من می گفت باید ملکی ماشینی چیزی به نامم بزنی.اما من که می دیدم او با من سر ناسازگاری دارد این کار را برایش انجام نمی دادم! چون مطمئن نبودم زندگی ما دوامی داشته باشد.»
در مسیر خانه مادرم بیهوش شدم!
پیمان در ادامه گفت:«یکی دو شب قبل از حادثه باز هم نیلوفر شروع به بهانه جویی کرد.می گفت تو اعتیاد داری و شاید همه دار و ندارمان را دود کنی ! برای همین اگر اموال تو به نام من باشد خیالم راحت تر است.
هر بهانه ای می آوردم که او از این فکر بیرون بیاید، دست بردار نبود که نبود.برای همین درست روز قبل از حادثه خانه مان را به همسرم صلح کردم به این معنی که تا زمان زنده بودنم همه دخل و تصرفات ملکی بر عهده خودم باشد اما اگر از دنیا رفتم خانه در اختیار همسرم قراربگیرد.»
جر و بحث های زن و شوهری ادامه داشت تا اینکه روز حادثه رسید:«روز حادثه قرار بود با همسرم به خانه مادرم برویم.
قبل از اینکه از خانه حرکت کنیم، نیلوفر برایم یک شربت درست کرد.بعد از خوردن آن احساس گیجی می کردم اما با خودم فکر کردم که شاید به خاطر خستگی و کار زیاد است و یک ساعت که بگذرد بهتر می شود.
برای همین موضوع را جدی نگرفتم و پشت فرمان ماشینم نشستم.اما کمی که در مسیر حرکت کردیم، دیگر چیزی متوجه نشده و بیهوش شدم.اصلا نفهمیدم چه بلایی سرم آمد و حتی وقتی در بیمارستان به هوش آمدم نمی دانستم چند روز گذشته و در این چند روز کجا بودم.
اما مطمئنم این بلا را همسرم بر سر من آورده است.گمان می کنم او قصد به قتل رساندن من را داشته است اما من جان سالم بدر بردم.
حالا می خواهم بدانم که من را بعد از بیهوش شدنم کجا برده بود.عده ای ناشناس من را در حالت رو به مرگ در حاشیه یکی از اتوبان های جنوب شهر دیده و به بیمارستان منتقل کرده بودند.شاید اگر دیر به بیمارستان می رسیدم الان سینه قبرستان خوابیده بودم!»
نظریه پزشکی قانونی
در حالی که نتیجه معاینات پزشکی قانونی نشان می داد که ضربات متعدد با جسم سخت به سر و بدن پیمان باعث ایجاد صدمات و جراحات شده است، مرد جوان از همسرش به اتهام آدم ربایی، ضرب و جرح و شروع به قتل شکایت کرد.
من بیگناهم
با ثبت شکایت پیمان بر علیه همسرش، زن جوان شناسایی و بازداشت شد.او اتهامات خود را انکار کرد و در دفاع از خود گفت:«همسر من اعتیاد دارد و مصرف مخدر شیشه سبب شده که پرت و پلا بگوید! او به خاطر اعتیادش با دوستان ناباب زیادی رفت و آمد دارد.شاید یکی از دوستانش این بلا را سر او آورده است اما من روحم هم خبر ندارد که چه بلایی سرش آمده است.»
متهم پرونده در ادامه گفت:«روز حادثه من به همراه همسرم راهی منزل مادرش شدیم چون شام در خانه مادرش مهمان بودیم.من و پیمان همیشه با هم جر و بحث داشتیم و دعواهای ما تمامی نداشت.
آن روز هم در مسیر با هم بحثمان شد و من با او قهر کرده و از ماشین پیاده شدم.بعد به خانه مادرم رفتم و دیگر نمی دانم او کجا رفت و چه اتفاقی برایش افتاد.یکی دو روزی از او بی خبر بودم و سراغش را نمی گرفتم چون با هم قهر بودیم.بعد متوجه شدم که در بیمارستان است.سر و دستش هم شکسته بود که دلیل آن را نمی دانم.»
نیلوفر دروغ می گوید !
در حالی که بررسی های فنی و اطلاعاتی نشان می دهد نیلوفر تا ساعتی بعد از ضرب و جرح در کنار همسرش بوده است، ادعاهای فعلی او مورد قبول واقع نشده و این زن جوان به عنوان تنها مظنون پرونده بازداشت است.
قتل هولناک پسر نوجوان در پی متلکگویی
بامداد سهشنبه ۳۰ خردادماه، کارکنان انتظامات یکی از بیمارستانهای تهران مرگ مشکوک پسر جوانی را روی تخت بخش اورژانس از طریق تماس تلفنی به مرکز فوریتهای پلیسی ۱۱۰ گزارش کردند.
با اعلام این خبر، ماموران کلانتری 163 ولنجک و تیمی از کارآگاهان اداره دهم پلیس آگاهی به همراه قاضی محمدمهدی براعه؛ بازپرس ویژه قتل شعبه سوم دادسرای امور جنایی راهی بیمارستان مورد نظر شدند و تحقیقات ابتدایی را آغاز کردند.
تیم جنایی در سردخانه بیمارستان با جسد پسر 17 سالهای مواجه شدند که از ناحیه قفسه سینه هدف ضربه چاقو قرار گرفته و به قتل رسید بود؛ بررسیهای اولیه نیز نشان میداد، چند ساعت قبل پسر جوان به دلیل جراحت در یک درگیری از فرحزاد توسط امدادگران اورژانس به همراه برادرش به این بیمارستان منتقل شده است.
پس از دریافت این اطلاعات مهم، تیم جنایی پای در صحنه جرم گذاشتند و در نخستین گام پی بردند، مقتول و برادرش به همراه یکی دیگر از دوستان خود برای تفریح به فرحزاد رفته بودند که با 2 برادر به د لایل متلکگویی درگیر شدند.
تیم بررسی صحنه جرم در گام بعدی یکی از شاهدان حادثه را هدف تحقیق قرار دادند؛ وی گفت: مقتول به دلیل متلکگویی ابتدا با برادر قاتل مشاجره لفظی پیدا کرد اما خیلی زود قاتل به هواخواهی برادرش وارد درگیری شد و با چاقو به پسر جوان ضربه چاقو وارد کرد.
در ادامه مشخص شد، قاتل و برادرش که در درگیری با لباس سبز رنگ حضور داشتند داخل یک باغرستوران کار میکردند و پس از این جنایت هولناک به خانه خود گریختهاند که همین سرنخ کافی بود تا متهمان خیلی زود دستگیر شوند.
متهمان برای تحقیقات مقدماتی به شعبه سوم دادسرای جنایی منتقل شدند و هنگامی که مقابل بازپرس پرونده قرار گرفتند در جریان تحقیقات به جرم خود مبنی بر حضور در درگیری مرگبار و قتل پسر جوان با ضربه چاقو اعتراف کردند.
با دستور قاضی جنایی، جسد مقتول برای معاینات دقیقتر به پزشکی قانونی منتقل شده است و متهمان برای روشن شدن زوایای پنهان پرونده در اختیار کارآگاهان اداره دهم پلیس آگاهی قرار گرفتند.
راز قتل لو رفتن رابطه پنهانی بود
همسر و مرد مورد علاقهاش هر دو کارگر بودند و در شیفتهایی که یکی مشغول به کار و دیگری بیکار بود، با مرتضی همراه میشد تا از زندگی مشترکش فاصله بگیرد و وارد دنیایی به ظاهر عاشقانه شود که دنیای پوچ بیش نبود. این ارتباط البته یک بار با حضور مرتضی در کنار منیره در خانه، برملا شد و این رابطه ۲ سال و نیم قطع شد.
منیره که برخوردهای همسر و پدرش را پیشبینی میکرد، پیگیر این ارتباط نبود و سیم کارتی که با مرتضی در ارتباط بود را شکست اما مرتضی دست بردار نبود. بعد از این مدت دوباره سر و کلهاش پیدا شد. منیره اصرار به پایان ارتباط داشت و مرتضی مصر به ادامه آن بود اما دوباره لغزش منیره شروع شد. و این بار دختر و پسر نوجوانش در جریان این رابطه قرار گرفتند.
اما ترس از برملا شدن این رابطه شوم باعث شد که این بار کمی تأمل کند و بر سر اتمام رابطه، وارد بحث شود. این را محتوای پیامکهایی که بازپرس ویژه قتل در اختیار داشت، نشان میدهد.
پیشنهاد قتل شوهر
سرانجام رابطه به تصمیم به فرار ختم شد. دخترش هم از رفتارها و آسیبهای جسمی و روحی که از پدر میدید، رنج میبرد و قصد فرار از خانه را داشت. منیره فرزندانش را بسیار دوست داشت و حاضر به فرار با مرتضی نشد تا اینکه مرتضی نقشه قتل همسر منیره را کشید.
در پیامهایی که بین آنها رد و بدل شده، منیره از انجام این کار اظهار ناتوانی کرده اما مرتضی اصرار داشته که کار سختی نیست و او میتواند تنها نظاره گر باشد و کار را خودش انجام میدهد فقط از منیره میخواهد که شب چند قرص خواب آور داخل غذای همسرش بیندازد.
منیره داروها را تهیه میکند اما با سرچ در گوگل متوجه میشود که این قرصها تأثیر چندانی بر بیهوشی ندارد، موضوع را با مرتضی در میان میگذارد و او هم داروهای جدیدی تهیه کرده و به منیره میرساند.
شوهر منیره شب غذایش را همراه با داروهای خواب آور حل شده، میخورد اما همانطور که منیره حدس زده بود چندان بیهوش نمیشود. از این رو صبح که مرتضی وارد خانه میشود با وی گلاویز میشود.
پیامک در صحنه قتل
مرتضی طی پیامکی از منیره میخواهد که طناب را به دستش برساند، منیره برای مرتضی طناب میرساند و قاتل طناب را دور گردن او میپیچد و خفهاش میکند. جسد را به بیابانهای اطراف شهر میبرند و میسوزانند. پرونده جنایی با اعلام مفقود شدن همسر تشکیل میشود. اولین مظنونها اهالی خانه بویژه همسرش هستند و طولی نمیکشد که این نقشه بر ملا شده و منیره و مرتضی دستگیر میشوند.
گردن گرفتن قتل
منیره با تصوری که از عشق مرتضی به خودش داشته، قتل را گردن میگیرد. بازجوییها ادامه مییابد اما بررسی پیامکها بویژه پیامک مربوط به آوردن طناب برای مرتضی نشان میدهد که منیره در صحنه حضور نداشته است. دوری فرزندان و واقع بینی منیره بعد از گذراندن مدتی محکومیت در زندان یزد، او را به اقرار وا میدارد و طی نامهای به بازپرس قتل ماجرا را بیان میکند و در پایان تأکید میکند که در انداختن طناب به گردن همسر و خفه کردن او نقشی نداشته است.
پرونده وارد فاز جدیدی میشود. حمیدرضا جلیلی، بازپرس ویژه قتل او را به دادسرا فرا میخواند. زن جوان اما رنجور با دست بند وارد اتاق بازرس میشود و لب به اقرار میگشاید. بر لبش خندههای تلخی است که با یادآوری اتفاقات باز هم نمایان میشود. بااجازه بازپرس وارد زندگی شخصیاش میشوم و منیره نیز اجازه میدهد که پرونده را بازتر و رسانهای کنیم.
نشستن اجباری پای سفره عقد
۱۶ سال مرا کشت. کارگر یکی از کارخانههای یزد بود و همه زندگیاش بجز ساعاتی که در محل کار بود، به مشاجره، بحث و کتک زدن من و فرزندانم سپری میشد. ۱۹ سال داشتم که به اصرار پدرم با فردی ازدواج کردم که ۱۱ سال از خودم بزرگتر بود. هم از اقوام و هم از دوستان نزدیک برادرم بود و به خانه ما رفت و آمد داشت و حتی از نوه عمویم که در خانه ما خیاطی یاد میگرفت، خوشش میآمد و بارها اقرار کرده بود، عاشقش است.
نمی دانم چطور شد که پدرم اصرار به ازدواج ما داشت. وقتی با مقاومت من روبهرو شد به من اتهام زدند که با کسی رابطه دارم اما این موضوع در خانه ما تکراری بود. خواهرم که ۵/۵ سال از من بزرگتر است هم به همین شیوه قربانی ازدواج اجباری شده بود. برادر دیگرم هم که ۳ سال از من بزرگتر است با همین رفتارهای پدرم، بعد از ازدواج با دخترخالهام مجبور به طلاق وی و ازدواج مجدد با دختری شد که پدرم برایش انتخاب کرد.
این اتفاقات حتی مادرم را به خودکشی واداشت که ناموفق بود اما رفتارهای پدرم که راننده بیابان بود، تغییری نداشت. گفته بود که این تصمیم آخر اوست وگرنه به زور وارد عمل میشود. شناسنامهام را برای تعیین آزمایش و قرار عقد به دفترخانه ازدواج داده بود.
چشمم را که باز کردم دیدم به ازدواج مردی درآمدهام که هیچ علاقهای به وی ندارم اما با این حال تلاش کردم که با جبر روزگار کنار بیایم و زندگیام را بسازم. خیاط ماهری بودم و درآمد خوبی داشتم، برخوردهای همسر از لحاظ جسمی و روحی باعث میشد که بیشترین ساعات روز را در اتاق بالای خانه به خیاطی مشغول باشم.
از طرف دیگر فحاشیها و کتک زدنهای شوهرم من و فرزندانم را عاصی کرده بود و من برای اینکه کمتر در معرض برخورد با او قرار بگیرم بیشتر خیاطی میکردم و حتی سرویس مدرسه را نیز به عهده گرفتم.
در این بین، زمانی که برای تعمیر ماشینم به یک تعمیرگاه مراجعه کردم، با مرتضی آشنا شده و با لغزشی که داشتم، با وی وارد رابطه شدم.
اینها گفتههای منیره از شروع رابطهای به ظاهر عاشقانه اما گناه آلود و فرصت طلبانه است که به پشت میلههای زندان ختم شد. این ارتباط ۸ ماهی با گشت وگذار در شهر با خودرو ادامه داشت و سرانجام به رفت و آمد به خانه منیره ختم شد.
اما وارد شدن مرتضی به حریم خانه منیره، روند تلختری به این رابطه بخشید. روزی که همسر منیره با ورود به خانه، مرد دیگری را در خانه خود مشاهده کرد، منیره مرگ را در پیش روی خود دید.
همه کمک کردند تا شوهرش تصور رابطه بین منیره و مرتضی را از سر بیرون کند و منیره رابطهاش را قطع کرد.
شروع مجدد رابطه با تداوم کمبودها
اما مجدد این رابطه آغاز شد که سرانجامی جز پشیمانی و برملا شدن رابطه به ظاهر عاشقانه اما پوچ نداشت. بازپرس قتل ماجرا را از ابتدای ارتباطهای منیره و مرتضی دنبال کرده بود و همه بر اصرار مرتضی به ادامه رابطه و تأکید منیره به پایان دادن آن ختم میشد.
عشق دوم مرتضی
نقشه قتل را مرتضی کشید؛ همانطور که ۳ روز بعد از قتل همسر منیره، برای قتل شوهر یکی دیگر از طعمههای روابط به ظاهر عاطفی خود نقشه کشیده بود. منیره آن زن را میشناخت و نامش را از مرتضی شنیده بود و با این پاسخ مواجه شده بود که با محکم شدن رابطهشان، او را دست به سر خواهد کرد اما با شنیدن متن پیامک برق از سرش پرید.
در این پیامک مرتضی به زن آسیب دیده دیگری تأکید کرده بود که برای تداوم رابطه باید همسرش را از سر راه بردارد و با هم فرار کنند. همان ادعایی که برای ادامه رابطه با منیره داشت.
جلوگیری از دیدار فرزندان مقتول با مادرشان
از بهمن ماه سال گذشته دستگیر شدم. هر چهارشنبه منتظر دیدار فرزندانم هستم اما خانواده همسرم از ملاقات فرزندانم جلوگیری میکنند و حتی ارتباط تلفنی کوتاهی هم که با آنها دارم تحت کنترل است و به فحاشی خانواده او ختم میشود.
پدرم بارها و بارها به من سر میزند و با اظهار پشیمانی که در چشمانش موج میزند جویای احوالم هست و اینکه تلاش میکند از زندان آزاد شوم اما نمیداند که این وضعیت بیشتر نتیجه همان رفتارهایی است که در گذشته داشته است.
جزئیات وقوع قتلها در استان یزد
بازپرس ویژه قتل، منیره را به بیرون راهنمایی میکند و درباره آسیبهایی که جدا از رابطه نامشروع، منیره را به این وضعیت رسانده است، حرف میزند.
حمیدرضا جلیلی همه این مشکلات را ناشی از تغییرات فرهنگی میداند و میگوید: بازه سنی قاتلانی که در یزد زندانی هستند بین ۲۰ تا ۴۰ سال است. البته قاتل زن کمتر داریم و بیشتر همدست هستند و قتل را مرد دیگری مرتکب شده است.
وی با تأکید بر اینکه یک سوم از قتلهایی که در یزد روی میدهد مربوط به اتباع بیگانه، یک سوم مهاجران و یک سوم یزدیها هستند، میافزاید: بیشتر قتلهایی که در استان وقوع مییابد از نوع هیجانی و فاقد برنامهریزی قبلی است.
وی میگوید: پروندههای مربوط به قتل با نقشه قبلی در استان کم داریم و بیشتر قتلها بر اثر هیجانهای ناشی از مشکلات اقتصادی و روانی است که بر افراد وارد شده است.
بازرس ویژه قتل میافزاید: ارتکاب قتل در استان یزد نسبت به جمعیت این شهر در کشور چندان وخیم نیست اما روند صعودی دارد و این نشأت گرفته از مشکلات فرهنگی، اقتصادی و مشکلات ناشی از بروز کرونا و عدم استفاده درست از فضای مجازی است.
وی تأکید کرد عدم داشتن مهارت زندگی، کمبود محبت و نبود ارتباط صحیح از سوی زوجین، فضا را برای برقراری ارتباطاتی که با محبت همراه است، هموار میکند و به اینجا ختم میشود.
بازپرس ویژه قتل تضاد فرهنگی را یکی از دلایل بروز بزهها از جمله قتل عنوان میکند و میافزاید: زمانی که با حضور مهاجران، فرهنگ یزد مغلوب فرهنگ آنها شده است، زمینه برای وقوع برخی جرایم رو به افزایش است.
سخن آخر....
اکنون حضور چندین ماهه منیره در زندان مرکزی یزد، نتیجه این ارتباط نادرستی است که ریشههای آن از اصرار خانواده به ازدواج اجباری، بیماری روانی همسر و عدم پذیرفتن درمان، کمبود محبت و آزارهای جسمی و روحی در اثر نبود مهارتهای زندگی و در نهایت دردام افتادن است.
بررسی و پژوهش همه جانبه درباره این موضوع وظیفه کارشناسان، متولیان امر و متخصصان است اما اگر منیره در خانه احساس امنیت میکرد و تحت اجبار قرار نمیگرفت، قطعاً الان در زندان نبود.
قتل مرد جوان به دستور همسرش
رسیدگی به این پرونده مخوف در یکی از روزهای گرم شهریور سال۹۸ شروع شد. زنی سراسیمه به یکی از کلانتریهای کرج رفت و مدعی شد شوهرش سعید ۳۹ساله که دیروز خانه را برای کار ترک کرده بود، برنگشته و دیگر خبری از او ندارد. این جمله کافی بود تا تیمی از کارآگاهان جنایی برای کشف راز این پرونده تشکیل شود.
در نخستین گام افسر پرونده برای کشف سرنخی تازه دستور داد مکالمات و تماسهای زن جوان به نام مهری ۳۴ساله تحت کنترل قرار گیرد. با کنترل تماسهای تلفنی مهری بود که کارآگاهان دریافتند این زن با مرد غریبهای به نام ناصر رابطه مخفیانهای دارد. بنابراین ناصر به آگاهی منتقل شد و در تحقیقات بعدی مشخص شد که وی آخرین فردی بوده که قبل از ناپدید شدن سعید با او در تماس بوده است.
بازجوییهای فنی ادامه پیدا کرد و سرانجام ناصر در اظهاراتش به رابطه مخفیانه با مهری اعتراف کرد؛ اعترافی که راز یک جنایت مرموز را نشان میداد.
ناصر در جریان اعترافهای تکاندهنده به رابطه نامشروع مخفیانهاش با مهری اشاره کرد و گفت: مدتی بود که با مهری رابطه داشتم و بعد از رابطههای مکرر بود که شیفته او شدم و این شیفتگی به حدی رسید که دلباخته هم شدیم و برای دیدن همدیگر لحظهشماری میکردیم. مهری در ملاقاتهایی که باهم داشتیم، بارها گفته بود که شوهرش را دوست ندارد و او را آزار میدهد.
دستور قتل توسط زن خائن
ناصر ادامه داد: پس از مدتی سعید متوجه ارتباط ما شد و از من خواست تا با هم ملاقات کنیم. وقتی موضوع را به مهری گفتم، او پیشنهاد داد تا سعید را به باغی که متعلق به یکی از دوستان مهری بود، بکشانم؛ سپس با همدستی پسرعمهام به نام شهرام او را با چاقو کشتیم و جسدش را داخل چاهی در باغ متروکه انداختیم.
با اعتراف ناصر بود که بازپرس کشیک قتل و تیمی از مأموران آگاهی به باغ متروکه در محمدشهر رفتند و جسد سعید را چند روز بعد از جنایت در عمق ۱۰ متری یک چاه وسط باغ کشف کردند. با دستور بازپرس کشیک قتل جسد سعید به پزشکی قانونی منتقل شد.
بازداشت مهری و شهرام
با پیدا شدن جسد سعید بود که دستور دستگیری مهری و شهرام دیگر متهمان این پرونده از سوی بازپرس صادر شد و خیلی زود زن خیانتکار و پسرعمه ناصر دستگیر شدند. مهری و شهرام هم در ادامه بازجوییها لب به اعتراف گشودند و راز جنایت خود را برملا کردند.
در دادگاه چه گذشت؟
مهری، ناصر و شهرام ۳ متهم این پرونده پس از صدور کیفرخواست از سوی دادسرای جنایی راهی زندان شدند و در صف محاکمه قرار گرفتند.
پس از یک سال نخستین مرحله محاکمه در شعبه اول دادگاه کیفری استان البرز برگزار شد اما این جلسه نتوانست قضات را برای صدور حکم آماده کند، بنابراین پس از تکرار جلسه رسیدگی که در آن اولیایدم خواستار قصاص عاملان قتل پسرشان بودند، متهمان به نوبت پشت میز محاکمه ایستادند.
نخست زن جوان به اتهام معاونت در قتل شوهرش و رابطه پنهانی با مرد غریبه تحت محاکمه قرار گرفت. این زن که در توجیه رابطهاش به آزار و اذیتهای سعید اشاره میکند، مدعی شد از دست رفتارهای بد شوهرش تن به دوستی با مرد غریبه داده است.
او ادعا کرد: از کتکهای سعید خسته شده بودم، حتی او حاضر نبود مرا طلاق بدهد.
پس از پایان اظهارات مهری بود که ناصر در مرحله دیگری مقابل دادرسان دادگاه ایستاد و از عشق و عاشقیاش گفت. او مدعی بود به خاطر این عشق دست به این جنایت زده است تا زمینه ازدواجش با مهری فراهم شود.
متهم دیگر پرونده که پسرعمه ناصر است و شهرام نام دارد، با بیان اینکه فریب خوردم، گفت: پسرداییام از من خواست این مرد را که مرد بدی است و ظلم زیادی در حق مهری کرده و مانع ازدواج آنهاست، به باغی بکشانیم و بعد او را ۲ نفری با چاقو به قتل رساندیم و برای اینکه راز این جنایت پنهان بماند، جسد او را داخل یک چاه در باغ متروکه انداختیم و هیچ وقت فکر نمیکردم روزی این ماجرا فاش شود. من اشتباه کردم و اصلاً نباید فریب حرفهای پسرداییام را میخوردم.
حکم اولیه دادگاه
با پایان جلسه سردار دوستعلی جلیلیان اظهارداشت: در پی تماس تلفنی با مرکز فوریت های پلیسی ۱۱۰ مبنی بر قتل مردی میانسال در مراسم عروسی دخترش مقابل در یکی از تالارهای پذیرایی در خیابان اصلی شهرستان زابل ، بلافاصله ماموران پلیس آگاهی در صحنه حاضر و اقدامات تخصصی خود را جهت شناسایی و دستگیری عامل این جنایت آغاز کردند.
وی افزود: با حضور ماموران در محل و انجام تحقیقات اولیه مشخص شد، مردی ۵۵ ساله به علت اصابت ضربه چاقو از پشت کمر دچار جراحت و خونریزی شدید و به مراکز درمانی منتقل شده که به علت شدت جراحات وارده در مسیر بیمارستان فوت کرده است.
فرمانده انتظامی سیستان و بلوچستان تصریح کرد: در همان بررسی های اولیه پلیس مشخص شد قاتل که همسرمقتول بوده به دنبال اختلاف خانوادگی در پایان مراسم عروسی دخترش با وی درگیر و با ضربه چاقو از ناحیه پشت کمر، شوهر خود، را به قتل می رساند.
وی ادامه داد: در نهایت کارآگاهان پلیس با انجام اقدامات تخصصی، قاتل در کمتر از ۳۰ دقیقه توسط پلیس شناسایی و دستگیر که انگیزه قتل اختلافات خانوادگی عنوان شد.