پایگاه خبری خانه فوتبال:

پزشک قدیمی مارادونا به شبکه رادیویی آرژانتین گفت: مرگ ماردونا یک حمله قلبی ساده به نظر نمی‌رسد."دکتر آلفردو کاهه که بین سالهای ۱۹۷۷ و ۲۰۰۷ مارادونا را معالجه می کرد، معتقد است که مارادونا پس از جراحی مغز که اندکی قبل از مرگ خود انجام داده بود دچار افسردگی شدید شده و این این احتمال وجود دارد که مارادونا در آن مقطع از مصرف داروهای خود امتناع کرده باشد.
او به یک شبکه رادیویی آرژانتینی در این باره گفت: مرگ ماردونا یک حمله قلبی ساده به نظر نمی‌رسد.​
در واقع پزشک مارادونا ادعا کرده که مرگ افسانه‌ فوتبال یک نوع خودکشی بوده و افسردگی پس از جراحی مغز در این اتفاق نقش اساسی ایفا کرده است.


درباره دیگو آرماندو مارادونا|نویسنده:مجید جلالی

مارادونا شخصیت عجیبی بود. به نظرم او شگفت‌انگیز بود و به اندازه نبوغش زندگی پرحاشیه‌ای داشت. پر از فراز و نشیب بود و اطمینان دارم در دنیای فوتبال نظیر او دیگر پیدا نخواهد شد. چه زمانی که بازی می‌کرد و پر از شور و حرارت ناب فوتبال بود و چه زمانی که خود را ویران کرد همگی باعث می‌شود که مارادونا به شخصیتی عجیب برای همه ما تبدیل شود. اینکه چگونه یک نابغه خود را گرفتار می‌کند و دوباره روی پاهایش می‌ایستد. بیایید داستان مارادونا را از بعد از مرگش بنویسیم. واکنش‌ها برای خود من حیرت‌آور بود. مگر نه اینکه مارادونا مدت زیادی را در دام اعتیاد گرفتار بود؟! مگر نه اینکه گفته می‌شد موادمخدر او را نابود کرد؟! مگر نه اینکه درباره بداخلاقی‌ها و تندی‌هایش نسبت‌به خبرنگاران فیلم‌ها و مطالب بسیاری منتشر شده بود؟! اما شما ببینید وقتی مارادونا چشم از جهان فرومی‌بندد همه رسانه‌های جهان و در واقع بسیاری از شخصیت‌های سیاسی، اجتماعی و ورزشی جهان نسبت‌به مرگ او واکنش نشان می‌دهند و افسوس می‌خورند. چرا؟ مگر مارادونا چه کرد؟ به نظرم پاسخ این سوال ساده است. او درعین‌حال که در زندگی شخصی‌اش اشتباهاتی داشت و گاهی این اشتباهات او را تا مرز نابودی کشاند اما درعین‌حال قلب بزرگی داشت و اینگونه بود که فارغ از هرگونه مرزبندی به قلب مردم جهان وارد شده بود. در سراسر دنیا محبوب بود. این شگفت‌انگیز است. حالا تصور کنید اگر مارادونا آن اشتباهات وحشتناک را در زندگی شخصی‌اش مرتکب نمی‌شد به چه جایگاهی در جهان دست پیدا می‌کرد. به نظرم مارادونا موضوع بسیار جالبی است که جامعه‌شناسان و روان‌شناسان باید درباره‌اش پژوهش‌های عمیقی داشته باشند. به نظرم او نابغه‌ای علیه معادلات روتین بود. یعنی شما اگر به کسی بگویید که مارادونا یک‌تنه یک تیم فوتبال را قهرمان کرد اگر او را نشناسند و چیزی درباره‌اش ندیده یا نخوانده باشند حتما به شما می‌خندد اما واقعیت دارد. او برای یک‌بار در فوتبال این کار را انجام داده و به افسانه تبدیل شده است. به خاطر می‌آورم من در سمیناری آموزشی در مالزی بودم. در آنجا صحبت از این شد که مارادونا به‌عنوان یک بازیکن در شناخته‌شدن کشورش چه نقشی داشت؟ جالب است بدانید بعد از جام جهانی ۱۹۸۶ که مارادونا با آرژانتین قهرمان شد، بیش از نیمی از مردم جهان تازه کشور او را شناختند و به آرژانتین علاقه‌مند شدند. توریست‌ها ۱۵درصد بیش از سال‌های قبل از ۸۶ به آرژانتین روی خوش نشان می‌دادند و جالب‌تر اینکه وقتی مارادونا وارد فضای غیرورزشی شد و اشتباهات بزرگی از جمله اعتیاد در زندگی شخصی‌اش رخ داد همان مردمی که به‌واسطه مارادونا کشورش را شناخته بودند از آرژانتین بیزار شدند.

آن چیزی که مردم جهان و به‌ویژه هواداران مارادونا را تحت‌تاثیر قرار می‌داد صرفا بازی خیره‌کننده او نبود، بلکه رفتار پرشوری بود که مارادونا از خودش بروز می‌داد. شما به فیلم شادی‌های مارادونا در رختکن تیم‌هایی که در آن بازی کرده نگاه کنید. انگار یک ملت در کالبد او می‌رقصد و شادی می‌کند.

قدرت ذهنی مارادونا و عشقی که به مردم آرژانتین داشت. این دو نکته باعث شد مارادونا به قلب مردم کشورش و حتی جهان وارد شود. او عاشق کشورش بود. تعصب واقعی داشت و ادای متعصب‌ها را درنمی‌آورد. شما فیلم‌های مستندی را که درباره او ساخته شده نگاه کنید. قبل از فینال جام جهانی در راهرو با صدای بلند به همبازی‌هایش می‌گوید با همه وجود می‌رویم توی زمین و دو ساعت دیگر قهرمان می‌شویم. او به حرفی که می‌زد و راهی که می‌رفت ایمان داشت؛ بنابراین این قدرت ذهنی شگفت‌انگیز او باعث می‌شد همین انگیزه و قدرت به ساق‌های همبازی‌هایش نیز سرایت پیدا کند.

می‌توانم بگویم مارادونا یک انسان استثنایی بود. قدرت ذهنی مارادونا فراتر از چیزی است که ما تصور می‌کنیم و همان‌طور که گفتم او به‌عنوان یک نابغه باید مورد بررسی‌های عمیق قرار بگیرد.

مارادونا قابلیت عجیبی داشت و آن قهرمان کردن تیم‌های متوسط بود. او این قابلیت را داشت که از ناپولی که تیمی بسیار متوسط در فوتبال ایتالیا بود، یک قهرمان بسازد. او از آرژانتینی که در سال‌های بازیگری او تیم چندان بزرگی نبود، یک قهرمان ساخت تا جهان مقابل تیم ملی کشورش تسلیم شود. اما این را بگویم که مارادونا به‌عنوان یک فوتبالیست این کارها را انجام نداد. او به‌واسطه مغز متفکر بودنش و به‌واسطه قدرت ذهنی خارق‌العاده‌ای که داشت موفق به انجام آن کارهای بزرگ شد.

ما در فوتبال سه نوع بازیکن داریم؛ دسته اول بازیکنانی هستند که حتما باید به آنها انگیزه و شور حرکت کردن بدهید تا بتوانند کارایی خود را نشان دهند. مثلا هوادار یا مربی باید به این دسته از بازیکنان انگیزه بدهند. دسته دوم بازیکنانی هستند که می‌توانند بدون کمک مربی خود یا هواداران صاحب‌انگیزه شوند اما انگیزه‌شان صرفا برای موفقیت فردی‌‌شان کافی است اما دسته سوم که بازیکنان بسیار نایابی هستند بازیکنانی نظیر مارادونا هستند که خود صاحب قدرت ذهنی و انگیزه‌ای بسیار بالا هستند و البته این انگیزه را به همبازی‌های خودشان هم می‌دهند. کافی است کنار این بازیکنان باشید ناخودآگاه صاحب انگیزه و اراده بردن خواهید شد. مارادونا بازیکنی بود که انگیزه و شور و حرارت قلب خود را به مردم کشورش نیز هدیه می‌داد. شما چه تعریفی برای این ویژگی دارید. این نبوغ است. این‌طور نیست؟

مارادونا از دل توده‌ها برخاسته بود. وقتی به بالاترین سطوح فوتبال خود رسید و طعم پول را به معنای واقعی چشید می‌توانست خود را به قدرت‌های بزرگ سیاسی نزدیک کند و به نوعی به‌عنوان یک سرمایه‌دار بزرگ در جهان خود را مطرح کند اما او راه دیگری را انتخاب کرده بود؛ می‌خواست کنار مردم باشد و از راهی که انتخاب کرده بود عقب‌نشینی نکرد. خودش را نماینده توده مردم می‌دانست. خودش را نماینده لاتین‌تبارها و سرخ‌پوست‌ها می‌دانست. دوست داشت طوری عمل کند که مردم کشورش بدانند او قلبش را برای آن مردم می‌دهد و البته همین‌طور بود چون مارادونا اهل ادا نبود. خود خودش بود. در زمین فوتبال حیله‌گر بود اما به نظرم او با مردم خودش بسیار روراست بود و همین باعث شده امروز مردم کشورش اینگونه برایش عزاداری کنند و در سوگ دیه‌گو اشک بریزند. مارادونا یک یاغی دوست‌داشتنی بود. یک مبارز بود.

 او می‌توانست در کنار قدرت‌های سیاسی جهان قرار بگیرد و راه دیگری را در پیش بگیرد اما الگویش چگوارا بود و دوست صمیمی‌اش فیدل کاسترو. چون مارادونا همیشه در طول زندگی‌اش در حال جنگ و مبارزه بود. حالا زمانی علیه امپریالیسم و زمانی علیه مافیای ایتالیا و زمانی علیه خودش.

مارادونا وقتی دنیای بازیگری‌اش را کنار گذاشت و وارد عرصه مربیگری شد هرگز آن موفقیت‌ها را تکرار نکرد. یعنی اساسا مارادونای مربی را کسی جدی نمی‌گرفت چون فنون مربیگری را به‌خوبی نمی‌دانست. واقعا هم مربی نبود اما شما بازی‌های آرژانتین در جام جهانی ۲۰۱۴ را که نگاه کنید متوجه می‌شوید که چرا آرژانتین این فرد را روی نیمکت سرمربیگری تیم خود نشانده بود. او تک‌تک بازیکنان را قبل از بازی به آغوش می‌کشید و به آنها انگیزه می‌داد. گری لینه کر درباره آن رفتارها اعتقاد داشت که او یک کلاهبردار است و این رفتارها تنها به شیادی چون مارادونا تعلق دارد اما لینه کر او را نشناخته بود. مارادونا با همه وجودش بازیکنان تیم ملی کشورش را به آغوش می‌کشید و آنها را مهیای بازی درون زمین می‌کرد. مارادونا عاشق فوتبال بود. عاشق تیم ملی کشورش بود و تعصب و مهربانی با بازیکنانش در تک‌تک سلول‌های بدنش وجود داشت. می‌گفتند یک مربی که چنین رفتاری از خود نشان نمی‌دهد اما نمی‌دانستند که مارادونا هیچ‌وقت مربی نبود و هنوز قلبش درون زمین می‌تپید، نه روی نیمکت.

فوتبال برای سال‌های زیادی مارادونا را از دست داد و امروز با دفن دیه‌گو او برای همیشه به تاریخ پیوست. خیلی بعید است که دوباره چهره‌ای شبیه به او را در طول تاریخ فوتبال ببینیم.

 

با دوستان خود به اشتراک بگذارید: